هوالمحبوب
اي حافظ شيرازي
بر ما نظر اندازي
تو كاشف هر رازي
…
امروز روز بزرگداشت حافظ ، ملقب به لسان الغيب ، شاعر بلند آوازه ايرانيه.
حافظ براي ايراني ها شخصيتي فراتر از يك شاعر داره ، اونقدر كه بر سر سفره هفت سين بعد از كتاب آسماني ديوان حافظ رو قرار ميدن. بزرگترهاي فاميل تو لحظات تحويل سال قران رو باز ميكنند و چند آيه براي تبرك ثانيه هاي اول سال جديد ميخونند و اسكناس هاي نوي عيدي رو از لابلاي صفحاتش در ميارند ، بعد تفالي ميزنند به ديوان خواجه. يا شب يلدا كه همه خانواده دور هم جمع ميشن ، كتاب حافظ پاي ثابت مهماني يلداست.
همه ما خيلي جاها كه گير ميكنيم يه فاتحه نثار روح بلند حافظ ميكنيم و ديوانش رو باز ميكنيم تا ببينيم خواجه چه راهي پيش پامون ميذاره.
و يا خيلي وقتها ديوان حافظ رو نه از سر اضطرار يا سردرگمي ، كه در جستجوي نسيمي از بهشت براي سيراب كردن روح تشنمون باز ميكنيم.
شعر حافظ از نظر فني در اوج قله شعر فارسي قرار داره ولي راز ماندگاري شعر حافظ رو بايد در چيز ديگري دنبال كنيم، در وجود يك اتصال دائمي با عالم بالا شايد. چيزي كه باعث ميشه شعر حافظ در كوچه و بازار سيلان داشته باشه و بر زبان هر ايراني جاري باشه ، اعم از بيسواد و تحصيلكرده ، كوچيك و بزرگ.
ما شاعران بزرگي رو بر بلنداي آسمان پر افتخار ادب فارسي و فراتر از اون معرفت بشري داريم ولي هيچكدوم مثل حافظ يك حضور همواره و جاري در زندگي ما ندارند. به اصطلاح خودموني تر هيچكدومشون مثل حافظ اينقدر آنلاين نيستند!!
(
همين الان يه ديوان حافظ بگيرين دستتون ، بازش كنين تا مطمئن بشين!!)
ميخواستم براي امروز يه غزل از خواجه بهتون پيشكش كنم ولي هم انتخاب سخت بود و هم فكر ديگري به نظرم رسيد.
ما اينهمه از شعر حافظ تعريف كرديم ولي تا به حال دقت كردين حافظ چه به جا و چه جالب از خودش تعريف ميكنه؟؟ اگه دقت نكردين حالا ببينين ؛)
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قراني كه اندر سينه داري
***
به شعر حافظ شيراز ميرقصند و مي نازند
سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي
***
گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
***
حجاب ظلمت از آن بست آب خضر كه گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
***
چو سلك در خوشابست شعر نغز تو حافظ
كه گاه لطف سبق ميبرد ز نظم نظامي
***
عراق و فارس گرفتي به شعر خوش حافظ
بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است
***
شعر حافظ همه بيت الغزل معرفتست
آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
***
پس از ملازمت عيش و عشق مهرويان
ز كارها كه كني شعر حافظ از بر كن (!)
***
صبحدم از عرش مي آمد خروشي عقل گفت
قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر ميكنند
***
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
***
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه
كه لطف طبع و سخن گفتن دري داند
***
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم
كه سرتا پاي حافظ را چرا در زر نمي گيرد
***
سرود مجلست اكنون فلك برقص آرد
كه شعر حافظ شيرين سخن ترانه تست