باد صبا

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

هری بیک 2

من که نتوانستم بخوابم . لصلا اگر این چند خط را کامل نکنم تا صبح کابوس می بینم . از بچه گی عادتم این بود وقتی کاری را شروع می کردم تا فیها خالدونش را در نمی آوردم ول کن قضیه نبودم و البته القاب زیادی را هم از این بابت کسب مرده ام مثل خُره ، سیریش ، سمج و ...
بگذریم . هروقت کوه می رفتم به این فکر می کردم که ای کاش یک تفنگ دوربین دار داشتم و می توانستم از بالای کوه پایین را نشانه بگیرم و بزنم . بعید است که کسی با من کوه آمده باشد و این جمله را از من نشنیده باشد !! اما اینبار که در مسیر کاشان به ابیانه می رفتیم به این نتیجه رسیدم که چه لذتی دارد اگر آدم یک تفنگ سرپر داشته باشد و بزند به دل این کوه ها و یاغی شود . و خوب چون هیچ کاری آسانش صفایی ندارد ، از این روست که زحمت پر کردن و نشانه گیری با تفنگ سرپر شرف دارد به داشتن تفنگ دوربین دار .
و چه می فهمند غالب مردم که لذت یاغی شدن چیست ؟! لذت با مرگ زندگی کردن ، لذت زنده ماندن پس از اضطراب مردن ، لذت پیروزی در حال شکست ، ...
خلاصه بنایمان این شد که چند عددی تفنگ سر پر ، تنبان بق بقی ، کلاه نمدی و ... گیر بیاوریم و یاغی شویم . البته سه جلدمان را هم از(( هری پاتر)) به ((هری بیک)) عوض می کنیم .
اما اینکه کی می رویم را باید بگویم که اول باید آذوقه ی شش ماهمان را جمع کنیم بعد و خوب انصاف بدهید که جمع کردن این مقدار آذوقه کار راحتی نیست ، اما به زودی این کار را هم خواهیم کرد . فقط می ماند تهیه ی یک قلیان ناصر الدین شاهی .

هری بیک

ای بابا ، الحق به درستی گفته اند دنیا ارزش دل بستن ندارد . وقتی که دو هفته ای در مرقومه دانی ( که مثلا پیشترها خانه می خواندیمش ) چیزی نمی نویسی و هیچ کسی سراغی نمی گیرد که مرده ای ؟ زنده ای ؟ ... دیگر از بقیه چه انتظاری می شود داشت ؟؟!
از قدیم گفته اند به مرده که رو بدهی کفنش را هم نجس می کند . ما هم یک خبطی کردیم و این بائوباب علیه ما علیه را با خودمان بردیم کاشان ، ببین چه آبرو ریزی راه انداخته است !! فقط همین مانده است که گلاب به رویتان آمار دست به آب های ما را هم در مرقومه دانی اش بیاورد !!!
بنای به گفتن خاطره نداشتم اما اگر این یکی را نگویم خفه می شوم . در امامزاده ی ابیانه بودیم ، چند دختر تر و تمیز ،، تر گل بر گل ، لپ قرمزی ( تریپ شهرستان ) آمدند داخل امامزاده وبه قول بنیامین براساس قاعده ی جهان شمول کبوتر و باز یک راست رفتند سراغ بائوباب که بیا و از ما عکس بگیر . بائوباب را می گویی کانه جن دیده باشد همینطور بسم الله میگفت و به خودش فوت می کرد و جلو می رفت تا آخر با هزار سلام و صلوات و نذر و نیاز دوربین را از دختر ها گرفت و در فاصله ی 20 متری آنها ایستاد ، که جیغ دخترها درآمد (( بابا مصبت را شکر ، از آن فاصله که ما اندازه ی نخود می افتیم )) بائوباب هم به زور دوقدمی جلوتر رفت که باز جیغ دخترها درآمد که (( بیا جلوتر)) و باز بائوباب دو قدم دیگر و باز جیغ دخترها ... دست آخر یکی از دخترها گفت :(( پسرم نترس عزیزم بیا جلو، ما که کاریت نداریم ، نترس پسرم ، بیا آفرین پسر خوب ...)) بائوباب هم زد زیر گریه که :(( دروغ می گین ، می خواین بزنین ))
دخترها را می گویی هر کدام یک طرف از خنده روی زمین ولو شده بودند و ما هم اینطرف دلمان را محکم گرفته بودیم ... بائوباب هم که به فاصله ی 16 - 17 متری راضی شده بود بالفور عکس را گرفته و نگرفته دوربین را وسط صحن امامزاده ول کرد و دِ فرار . انصافا اگر من جای آن دخترها بودم دنبال بائوباب می دویدم تا شماره ای آدرسی چیزی از او بگیرم . به هر حال در این دوره و زمانه کم از این پسرهای نجیب پیدا می شود . بارک الله پسر ، بارک الله ...
........
راستی یکی از دخترهای نازنازی این وبلاگ ها کامنت گذاشته بود که تحفه ای نیست و خیلی هم با دخترهای دهاتی فرقی ندارد . از همینجا از صداقتش قدر دانی می کنم و می گم که منم با حرفت موافقم ( البته به استثنای بانوان محترمه ی کلوپ )
البته مهمترین قسمت این مطلب(( هری بیک)) بود که باشه طلبتون ، بد خوابم می آد .
در پناه حق
هری پاتر

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

خدایم لا به لای توفان بود.

هوالمحبوب

     پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت : نه، هرگز، همسری ام را سزاوار نیستی؛ تو با بدان بنشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی. خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را. به پدرت پشت کردی، به پیمان و پیامش نیز.
غرورت، غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوهها!
      پسر نوح گفت: اما آن که غرق میشود، خدا را خالصانه تر صدا میزند، تا آن که بر کشتی سوار است. من خدایم را لا به لای توفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل.
      دختر هابیل گفت: ایمان پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی، هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
      پسر نوح گفت: آنها که بر کشتی سوارند اَمنَند، و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود.من اما آن غریقم که به چنان خدایی رسیدم که با چشمان بسته نیز میبینمش و با دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آنرا از کفم نمی برد.
      دختر هابیل گفت: باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری.گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.
      پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت: شاید آنکه جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
      دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت: شاید. شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد، اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا کوتاه است و آدمی کوتاهتر. مجال آزمون و خطا نیست.
      پسر نوح گفت : به این درخت نگاه کن. به شاخه هایش. پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت ...
من اینگونه به خدا رسیدم. راه من اما راه خوبی نیست. راه تو مطمئن تر دختر هابیل!
      پسر نوح این را گفت و رفت. دختر هابیل تا دوردستها تماشایش کرد و سال هاست که منتظر است و سال هاست که با خود میگوید: آیا همسریش را سزاوار بودم؟


عرفان نظر آهاری ، چلچراغ 142

شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴

سفر نامه

هوالمحبوب
سلام:)میبینیم که بازار شیرینی به شدت گرم است!!
جای همه رفقا خالی این پنجشنبه و جمعه در معیت خانواده گرامی رفته بودیم سمت نیاسر و مشهد اردهال و ابیانه ، به قصد سیاحت . البته اولش به ما گفتند میرویم کاشان ولی تنها جایی که نرسیدیم ببینیم همین کاشان بود!!!!
بسیار فرح بخش بود و برای ما شهریانِ دِه ندیده (!) بسیار هیجان انگیز!!
جاده های خشک کویری، هُرم گرما که هنوز تابستان نشده خودنمایی میکرد، عطر بهشتی گلهای محمدی، خنکی سایه درختان باغ ...
در مشهد اردهال مرقد علی ابن محمد باقر(ع) را زیارت کردیم و کنار چینی نازک تنهایی سهراب نشستیم و خواندیم:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه ؛
در گلستانه چه بوی علفی میاید ...

و چقدر غریب بود مزار سهراب ... یاد مزار مهدی اخوان ثالث افتادم در طوس که او هم غریب خفته ...
شقایق های وحشی را بسیار دیدیم و با خودمان زمزمه کردیم که: تا شقایق هست ...

بعد مسیر را ادامه دادیم تا نیاسر ... از یک آتشکده به جا مانده از دوره ساسانی دیدن کردیم که ماجرای ساختنش جالب بود. گویا اردشیر بابکان (اگر اشتباه نکنم) بعد از پیروزی یافتن بر دشمن از این مسیر میگذشته، برای استراحت توقف میکند.رودی از آنجا میگذشته که از یک آبشار سرچشمه میگرفته ( گویا آبشار هنوز جاری است. ما دیگر فرصت نداشتیم برویم ببینیم!) درختان سرسبز چشمها را نوازش میداده و باد خنکی هم در آن منطقه میوزید.( مدتی هم که ما آنجا بودیم نسیم فرح بخش بهاری در جریان بود.)
اردشیر میگوید اینجا آب زلال جریان دارد ، هوای فرح بخشی دارد و خاکِ پاک. شایسته است که آتشکده ای بسازیم تا چهار عنصر طبیعت کنار هم در اینجا جمع شوند.
اینطور میشود که دستور میدهد آتشکده ای بنا کنند و آتش در آن بیفروزند. نکته جالب در مورد این آتشکده این بود که از چهار طرف باز بود . یعنی آتش بین چهار دیوار محبوس نبود. ( بر خلاف آتشکده هایی که به قصد اجرای مراسم مذهبی ساخته شده اند) و به این ترتیب چهار عنصر طبیعت کنار هم گرد آمدند.

پاک و منزه است پروردگارم که آب به لطفِ اشاره او جریان یافت.
پاک و منزه است پروردگارم که باد به امر و فرمان او وزیدن گرفت.
پاک و منزه است پروردگارم که خاک به خواست او سکون و آرامش یافت.
پاک و منزه است پروردگارم که آتش به برکت نور وجود او شعله برکشید.

از آنجا رفتیم به سمت نطنز و ... ادامه دادیم تا رسیدیم به روستایی در دل کوهها به نام " بید هِند " یک روستای دور افتاده ولی بسیار مصفّا . آنجا آنقدر به نظرمان دور افتاده بود که از دیدن تیرهای چراغ برق در روستا تعجب کردیم!!!
آنجا احساس آرامش در هوا موج میزد ، هیچ کدام از دغدغه های زندگی شهری مزاحم فکر کردن آدم نمیشد. (حتی تلفن همراه!! ) البته بجز بعضی افکار سمج !! که اگر روی کره ماه هم قدم بزنی این افکار دست از سرت بر نمیدارند، بیدهند که جای خود دارد!!!
یک حس دیگری که من آنجا داشتم، احساس قدمت بود!! فضا به شدت کهن بود. دوست عزیزی که شب مهمان خانه اش بودیم میگفت در گورستان این روستا قبر هایی هست که به نظر میاید از دوره های پیش از اسلام مانده باشد!
جای همه شما خالی.
صبح جمعه حرکت کردیم به سمت ابیانه . روستایی کهن و زیبا با مردمی خونگرم . بازدید از ابیانه رو به همه شما پیشنهاد میکنم.

این اولین سفر من در سال 84 بود!! برای خودم آرزو میکنم تا پایان سال چنین بادا!!
امیدوارم شما هم روزهای خوبی رو پشت سر بگذارید و روزهای بهتری پیش رو داشته باشید.
این بود سفر نامه من! تا برنامه بعدی، خدا نگهدار!

پ.ن:از هر نوع شیرینی یا برنامه تفریحی که از طرف هر نوع بائوباب تدارک دیده بشه استقبال میکنم.
پ.ن2: پیشنهاد تغییر نام کلوپ "با مرامها" به "کلوپ راهزنان سر گردنه" پیشنهاد جالبیست!!!

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

بزم شادي

آسمان ديده بر زمين گشوده بود و مدينه، شب انتظارش را به دست صبح اميد مي سپرد که ناگاه در صبح دمي حيات بخش آفرينش، تولدي دوباره کرد و يازدهمين روشنگرش را به هستي بخشيد. عرش به برکت ميلاد جهان افروز امام عسکري (ع) بزم شادي گستراند. تولد او موعودي را بشارت دهنده است که ظهورش، سپيده دمي است به سوي روشنايي و مرهمي برتمامي رنج ها و مقصد تمام رفتن ها و رسيدن ها.به اميد ظهورش!
.............
1-از گفتن اين تبريك دو هدف داشتم كه اوليش خوب تبريك ولادت امام حسن بود و دومي گرفتن حال آسمان كه فكر نكند فقط خودش بلد است اين دست مناسبت ها را تبريك بگويد !!!
2-بي معرفت ( بائوباب با توام ) من قراره ببرمت استخر ميدون شوش ، آخه تو گشنه اصلا تو عمرت سنا ديدي ؟؟! اي ... تو روت
3- من از عزيز دلم ، رفيق گرمابه و گلستان ، يار غار ... آقا بنيامين خواهش مي كنم به علت مصون ماندن پرده ي عفت از هرگونه گزند ، بي خيال بحث نوع رابطه ي بائوباب با طراحان سوال كنكور بشه . ( خداييش خيلي جلوي خودمو گرفتم )
..............
اينم يه لينك پر از طرخ هاي زيبا در رابطه با امام حسن عسگري عليه السلام
http://www.tebyan.org/Monasebat/84/01/html/askari84-wallpaper.htm
http://www.tebyan.org/Monasebat/84/01/html/askari84-wallpaper.htm
..............
و اينم يه مطلب تقريبا خوب درباره ي آن حضرت:
http://www.tebyan.org/Monasebat/84/01/html/askari84-faryad.htm
در پناه حق
هري پاتر

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴

تولد

شكر . امسال بهترين تولدم را داشتم در ميان همه ي تولد هايي كه در عمرم تجربه كرده بودم . بهترين شب تولد ، بهترين روز تولد و بهترين تبريكات تولد . والبته قسمت مهمي از اين شادي را مديون هم قلمي هاي خوب باد صبا و مجنوني هاي عزيز و مهمتر از همه برو بچه هاي بامرام كلوپ بامرام ها هستم . شبش برايم عزيز بود كه خوب به دلايل شخصي نمي توانم قلمي اش كنم ؛ روزش برايم مهم بود چراكه يكي از سنگين ترين وظايف زندگي ام از روي دوشم برداشته شد و براي مدتي هم كه شده احساس آزادي را تجربه مي كنم .
از قديم گفته اند لعنت بر دهاني كه بي موقع باز شود و دهان من هم از همان دست دهان ها است كه بايد گل گرفتش !! چند روز قبل بي مرام هاي كلوپ بامرام ها ما را دوره كردند كه هفته ي بعد تولدت است و بايد شيريني بدهي و ... من هم كه خراب مرام و مرام بازي و رفيق و زنگ و زنگوله و ... به دفعه سوم نرسيده كه هيچ ، اساسا نپرسيده بعله را گفتيم و خلاصه خودمان را بدبخت كرديم . در نتيجه برنامه ي ما اين شد كه به جاي كيك تولد ، من سه شنبه عصر اين لشوش ويلان در اين مرقومه داني ها را به صرف سونا و استخر دعوت كنم . البته دوست داشتم نوع شيريني تولدم جوري باشد كه نسوان محترم هم بتوانند استفاده كنند اما راستش را بخواهيد هرچه گشتيم استخري پيدا نكرديم كه خانم ها هم بتوانند بيايند !!! اين دفعه را نقدا مردانه برگزار مي كنيم تا ببينيم دفعه ي بعد چه پيش مي آيد . فعلا نسوان محترم لينكهاي جالب زير را از من بپذيرند تا فكر كنم و ببينم چه جور شيريني مي شود براي شما دست و پا كرد !!!
بازم از همه شما ممنونم . از رئيس ، بائوباب ، بنيامين ، آسمان ، معصومه ، ئه سرين و ...
در ضمنا خدمت تمام چتر بازان محترم : هر كي فردا كادو تولد نياره از استخر و شيريني و ... خبري نيست !
..........
اين ثبت نام رياست جمهوري هميشه حكايت‌هاي جالبي به همراه داره. آدم‌هاي مختلف و تفكرهاي و عقايد خاص و جالب براي رئيس جمهور شدن و يا هرقصد ديگه‌اي ثبت نام مي‌كنند و مي‌شوند سوژه كلي عكاس.
مثلا يكي كه شكل صدام بوده با كلاه شاپو رفته ثبت نام كرده و گفته اميدوارم چون شكل صدام هستم بهم راي بدم. عكس از ايسنا
يكي ديگه با لباس عربي رفته ثبت نام كنه و ادعا كرده اسم من مهدي موعوده. بيچاره به خاطر اين كه شناسنامه‌اش مخدوش بوده ازش ثبت نام نكردند و او هم تهديد كرد در صورت ثبت نكردن مي‌رود و ظهور مي‌كند، به خاطر همين هم دستگيرش كردند. عكس طرف!
يه خانمي ادعا كرده كه در زمان طاغوت عضو حزب رستاخيز بوده. سه دوره پيش هم ثبت نام كرده و رد شده.
يك پيرمرد 86 ساله كه ادعا كرده بود بنيانگذار تهران بوده گفته است كه 3 سلطان، 22 نخست وزير و 6 رئيس جمهور را تجربه كرده است.اين مرد 86 ساله كه مدعي است در سه دوره انتخابات تائيد صلاحيت شده، در پاسخ به سؤال خبرنگاري كه پرسيد چه طرحي براي فرآيند هسته‌اي ايران به ويژه كيك زرد و سانتريفيوژ داريد، گفت: اولاً من قنادي بلد نيستم تا كيك زرد درست كنم ولي سريع مشكلات هسته‌اي ايران را حل مي‌كنم و اين مسائل به خودم مربوط است و به شما ربطي ندارم.
پديده اولين روز ثبت نام داوطلبان نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، يك شير فروش تربت حيدريه‌اي بود كه مسير شهر خود تا تهران را شب گذشته پيموده وصبح زود خود را به وزارت كشور رساند.
گزارش تصويري از ثبت نام داوطلبان نهمين دوره رياست جمهوري:
تصاوير ديدني از اولين روز ثبت‌نام نامزدهاي رياست‌جمهوري (بازتاب)
در پناه حق
هري پاتر

بکوبید دهل ها ...

هوالمحبوب
سلام.
آهای ملت!! فکر نکنین ما به روی خودمون نیاوردیم...
فکر نکنین ما اهمیت ندادیم...
فکر نکنین ما نخواستیم به روی خودمون بیاریم ...
ما هم میدونستیم ... هم برامون مهم بود ... هم دوست داشتیم رفیقمون رو تحویل بگیریم!!
ولی دیدیم اهالی کشور دوست و همسایه مرام گذاشتن ، هم قلمی ما رو تحویل میگیرن... گفتیم حیفه این روزشماری مهیّج رو خراب کنیم!!!!
(انصافاً کار بامزه ای کردند این مجنونیها !!
خوشمان آمد!! )
.
.
.
خلاصه از این حرفها که بگذریم ، دیروز هم روز تحریم تنباکو بود ... هم روز تولد دوست عزیز ... رفیق شفیق ... هم قلمی وفادار ... مرشد با مرام .... هری پاتر !!
به مناسبت این اتفاق فرخنده و مبارک ما ( یعنی اینجانب و آسمان ) صمیمانه ترین تبریکات خودمان را خدمت آن جناب تقدیم میکنیم. ( عجب تحویل بازاریه !!!)
جا داشت که چنین مناسبت فرخنده ای رو در تاریخ جهان ثبت میکردند ... روزی که هری پاتر به دنیا آمد !!!

آقای پاتر عزیز؛

تولد ... تولد .... تولدت مبارک!
مبارک ... مبارک ... تولدت مبارک!
بیا شمعها رو فوت کن
که صد سال زنده باشی!!

امیدواریم سالهای خوبی رو پیش رو داشته باشید . تولدتون مبارک !

رئیس الکتاب – آسمان

.........................................
فکر نکنین تقویم باد صبا از کار افتاده!!!!
امروز روز بزرگداشت حکیم پارسی سرا ، حماسه سرای بزرگ ایرانی ابوالقاسم فردوسی هست. در یک فرصت مناسب یه مطلب در این مورد مینویسم!

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۴

...

بايد از جان گذشت،بايد رفت
كاهلي نيست در طبيعت ما
عدم احتياط هم گاهي
احتياط است در طريقت ما

شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۴

كس شعر نمي سرود اگر عشق نبود

جاي همه تان خالي ديروز را مشهد بودم ، يا بهتر بگويم كمتر از نصف روز را !! ساعت 5 عصر پروازمان از تهران بود و ساعت 10 شب پرواز برگشت از مشهد . و خوب طبيعتا تا 9 شب كه به دنبال يك لقمه نون حلال در جلسه بوديم و مي ماند يك نيم ساعتي كه زيارت كنيم . از صحن گوهرشاد كه مي خواستم بيايم بيرون نم زيبايي از باران مي زد ، از آن باران هايي كه آدم دلش مي خواهد ساعت ها زيرش راه برود . ياد يك دوست افتادم و از داخل صحن به او تلفن زدم . گفتم نمي داني چقدر دلم مي خواهد امشب را اينجا باشم . و 5 دقيقه از اين حرف نگذشته بود كه فهميدم پرواز تا ساعت 1 بامداد عقب افتاده است . و نمي دانيد اينكه بعد از كلي مكافات و كنجار رفتن براي خداحافظي از حضرت باز هم انسان بتواند برگردد ( حتي براي چند دقيقه ) چه لذتي دارد . كه به نظر من آن چند دقيقه به همه ي زيارت مي ارزد .
قبل تر بنيامين مطلبي نوشته بود درباره ي شرايط طلبيده شدن به محضر امام رضا عليه السلام . اما من به تجربه يافته ام كه مهمترين شرط دل آدم است كه هر قدر اميدوارتر به ديگران باشد ديرتر طلبيده مي شود و هر قدر نااميدتر از ديگران زودتر . هر قدر سخت تر باشد ديرتر و هرقدر نازك تر و شكننده تر زودتر . و خوب من هم كه دلم قدّ دل يك گنجشك است و اگر دير طلبيده بشوم مي تركد .
از آنجا كه باز از اعضاء كلوپ بامرام ها هستم ، آنجا همه تان ار ياد كردم .
امشب (يعني ديشب) از دولت مي ترك ملالي كرديم
اين هم از عمر شبي بود كه حالي كرديم
.....
( دو سه تا مطلب مي خواستم اينجا برايتان قلمي كنم اما خوابم مي آيد . شب به خير)
كس شعر نمي سرود اگر عشق نبود
دل بود ولي چه سود اگر عشق نبود
بي رنگ تر از نقطه ي موهومي بود
اين دايره ي كبود اگر عشق نبود
در پناه حق
هري پاتر

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۴

گذر از بعد چهارم !

هوالمحبوب
حتماً فیلمهایی دیدین که یکی از بزرگترین دغدغه های بشر رو به تصویر کشیدن: غلبه بر بعد چهارم یعنی زمان. یکی از بزرگترین آرزوهای بشر تسلط بر زمان بوده. اینکه بتونه در طول زمان حرکت کنه (به عقب و جلو) و یا اینکه زمان رو به اختیار خودش در بیاره.
حالا چی شد که من یاد چنین مسئله ای افتادم؟ عرض میکنم خدمتتون:
دیروز من و آسمان دعوت شدیم به مجلس مولودی خوانی ! یعنی تماس گرفتند ما رو دعوت کردند ! البته ما هرچی تقویممون رو ورق زدیم مناسبتی پیدا نکردیم!
از اونجایی که هردوی ما شاغل هستیم و نون بازوی خودمون رو میخوریم و ...( یکسری مباحث فمینیستی اینجا مطرح میشه که بدلیل وجود یکسری تنشها در منطقه !! فعلاً از مطرح کردن اونها صرفنظر میکنیم!!) بعله داشتم میگفتم که چون سر کار بودیم دیر به مجلس رسیدیم. خلاصه رفتیم و نشستیم و دیدیم که اشعاری که خونده میشه در مورد میلاد حضرت رسول هست . خب درسته که از 17 ربیع الاول رد شدیم ولی خیلی هم دور نبود. یکم گذشت و خانوم مداح دم رو عوض کرد به مدح علی (ع) !! بازم گفتیم خب خیلی دور نیستند پیامبر و علی (ع) !!
بعد از چند دقیقه دیدیم که نه گویا ما اشتباه فکر میکردیم که مولودی برای پیامبر گرفتند!! گویا مجلس، مجلس ازدواج حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) بوده!!
بعد از جشن عروسی دیدیم که خانوم مداح باز دم رو عوض کرد به :
نیمه شعبان اومده ... !!!!!!!!!!!!!! و خلاصه مدح حضرت مهدی (عج) رو گفت!!
دیگه کم کم داشتیم مطمئن میشدیم که زمان به تسخیر این جمع در اومده!!!
بعد از حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) و حضرت مهدی (عج) نوبت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل شد و ... الی آخر !
خلاصه دردسرتون ندم دیروز تولد همه معصومین بود! تازه عروسی هم بود! به این میگن به سخره گرفتن بعد چهارم!! و طبیعتاً برای ما که وبلاگمون یه جور تقویم هست این مسئله بسیار مورد توجه بود!
واما اینکه دیروز ما کجا بودیم: ما دیروز از طرف مسئولِ ( بخوانید مادر ) موسسه آغوش مهر ( بخوانید خانه 10 تا کودک بی سرپرست) برای شرکت در این مولودی دعوت شده بودیم . البته مولودی خوانی بهانه ای بود برای برگزاری یه جور جشن گلریزون برای کمک به بچه ها .
ماجرای بچه ها رو که براتون تعریف کرده بودم. ( اگه یادتون نیست اینجا بخونیدش.)

راستش من و آسمان و یکی دو نفر دیگه تصمیم گرفتیم هر کاری که از دستمون بر میاد برای شاد کردن دل بچه ها ( و شاید بیشتر برای خودمون ) انجام بدیم. از خرید لباس و خوراک و کتاب گرفته تا برنامه های تفریحی مثل بردن بچه ها به کوه یا پارک و غیره ... .
برای انجام همه این کارها به چند چیز نیاز داریم . مهمتر از همه پول! همونطور که میدونید تو این دوره زمونه – و در تمام دوران و زمانها – پول حرف اول –و حتی آخر – رو میزنه!
برای همین ما یه حساب باز کردیم تا هر کس که دوست داره تو این ماجرا سهیم بشه کمکش رو به این حساب واریز کنه. شماره حساب ما اینه: 0100596392003 بانک کشاورزی شعبه اکباتان. ( صاحب حساب هم خودم هستم!!)
این شماره حساب رو به خاطر داشته باشید ( هرچند شماره خیلی طولانی داره و خود من هم نمیتونم حفظش کنم!!) و هروقت ته جیبتون پول خرد اضافی آوردین (!) به این حساب واریز کنین تا تحت مدیریت آسمان و نظارت من برای کودکان بی سرپرست خرج بشه.
( ** توجه: امکان وجود هر نوع سوء استفاده از موجودی این حساب به شدت تائید میشود! **)
لطفاً این شماره حساب رو به دوستانتون هم معرفی کنین.
اما تهیه پول شاید ساده ترین قسمت ماجرا باشه! یه قسمت سختتر هم داریم : خرج کردن پول!
در این زمینه هم به کمک شما نیاز مبرم داریم . پیشنهاد بدین که چه کارایی میشه انجام داد. (از هر نوع پیشنهاد مهیج استقبال میکنیم!)
در ضمن اگر مرکز نگهداری از کودکان بی سرپرستی هست که میشناسین به ما هم معرفی کنین.
دیگه ... فعلاً چیزی به ذهنم نمیرسه که بگم. فقط اینکه ... منتظرتون هستیم .
یا حق.

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد ...

هوالمحبوب

... هستند کسانی که با شادی می دهند و پاداش آنها همان شادی است و هستند کسانی که با دردی دهند و آن درد تعمید آنهاست و هستند کسانیکهمی دهند و از دهش خود دردی نمی کشند حتی شادی هم نمی خواهند و نظری به ثواب هم ندارند، با دست این کسان است که خداوند سخن می گوید و از پس چشم این کسان است که او به زمین لبخند می زند.

... بی گمان آن کسی که سزاوار دریافت روزها و شبهای خود باشد، سزاوار دهش تو نیز هست و آن کسی که سزاوار نوشیدن از دریای زندگی بوده باشد، سزاوار است که جام خود را از جوی باریک تو پر کند.

...دهش در برابر خواهش نیکوست اما دهش بی خواهش و از روی دانش نیکوتر است و برای گشاده دستان شادی جستجوی کسی که بستاند از شادی دهش بیشتر است.

و آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی ؟ هر آنچه داری روزی داده خواهد شد پس هم امروز بده تا فصل دهش از آن تو باشد.

پیامبر _ جبران خلیل جبران

*****
خواستیم
دستهای کوچکشان را به مهمانی دستهای بزرگ ببریم.
خواستیم
وجود نازنینشان را از گزند ایام حفظ کنیم.
خواستیم
طعم نان گرم را در سفره ای به ابعاد سفره پدری به آنها بچشانیم.
خواستیم
راه میان بری به شهر عاطفه باز کنیم.
خواستیم
انسان را رعایت کنم.

خواستیم پیدا کنیم تا پیدا شویم.

*****
خواستیم ... و فکر میکنم همین از هر چیز دیگری مهمتر باشد.
تصمیم گرفتیم هر آنچه از دستمان بر میاید انجم دهم تا جرقه های لبخند را بر لب یک کودک ببینیم ... و باور کنید این از هر چیزی در دنیا زیباتر است.
و میدانیم که ما کوچکیم ... که ما هرچقدر هم کمک کنیم بازهم کم است ... ومیدانیم که نیاز بسیار بیشتر از کمک ماست . اما این را هم میدانیم که برداشتن قدمی هرچند کوچک، از هیچ کاری نکردن بهتر است.
راستش من و آسمان و یکی دو نفر دیگه تصمیم گرفتیم هر کاری که از دستمون بر میاد برای شاد کردن دل بچه ها ( و شاید بیشتر برای خودمون ) انجام بدیم. از خرید لباس و خوراک و کتاب گرفته تا برنامه های تفریحی مثل بردن بچه ها به کوه یا پارک و غیره ... .
برای انجام همه این کارها به چند چیز نیاز داریم . مهمتر از همه پول! همونطور که میدونید تو این دوره زمونه – و در تمام دوران و زمانها – پول حرف اول –و حتی آخر – رو میزنه!
برای همین ما یه حساب باز کردیم تا هر کس که دوست داره تو این ماجرا سهیم بشه کمکش رو به این حساب واریز کنه. شماره حساب ما اینه: 0100596392003 بانک کشاورزی شعبه اکباتان. ( صاحب حساب هم خودم هستم!!)
این شماره حساب رو به خاطر داشته باشید ( هرچند شماره خیلی طولانی داره و خود من هم نمیتونم حفظش کنم!!) و هروقت ته جیبتون پول خرد اضافی آوردین (!) به این حساب واریز کنین تا تحت مدیریت آسمان و نظارت من برای کودکان بی سرپرست خرج بشه.
( ** توجه: امکان وجود هر نوع سوء استفاده از موجودی این حساب به شدت تائید میشود! **)
لطفاً این شماره حساب رو به دوستانتون هم معرفی کنین.
اما تهیه پول شاید ساده ترین قسمت ماجرا باشه! یه قسمت سختتر هم داریم : خرج کردن پول!
در این زمینه هم به کمک شما نیاز مبرم داریم . پیشنهاد بدین که چه کارایی میشه انجام داد. (از هر نوع پیشنهاد مهیج استقبال میکنیم!)

ما تصمیم داریم جستجو کنیم برای پیدا کردن دلهای کوچکی که میتوانیم سرمایه اندکمان را صرف شاد کردنشان بکنیم. ما یک موسسه خیریه را میشناسیم.
شما چطور؟ نمیخواهید برای معرفی کردن مراکزی که میشناسید اقدام کنید؟ ما کمکتان میکنیم!!مشخصات مراکزی که میشناسید برای ما بفرستید تا ما آنها را معرفی کنیم... بی هیچ چشم داشتی ... که هرچه میکنیم کری در برابر سلاتی و سعادتی که داریم.
دیگه ... فعلاً چیزی به ذهنم نمیرسه که بگم. فقط اینکه ... منتظرتون هستیم .
یا حق.

باد صبا

*****

موسسه آغوش مهر یزدان

اعضای خانواده آغوش مهر یزدان با انگیزه عشق و خدمت به همنوع در آغاز راه به صورت داوطلبانه از شیرخوارگاهها و مراکز بهزیستی شروع به کار کردند. این اعضا گام بعدی خود را با پوشش نوباوگان تحت عنوان بیمه سرمایه فرزندان ( بیمه عمر ) برداشتند و سرانجام پس از پشت سر گذاردن مراحل قانونی ثبت موسسات خیریه، در تاریخ 79/10/18 نونهالان را به صورت شبه خانواده سامان دادند.
اهداف موسسه:
مراقبت، پرورش و حمایت معنوی، فرهنگی، اجتماعی و علمی نوباوگان و کودکان بی سرپرست و بد سرپرست به صورت شبانه روزی تا زمان اشتغال و ازدواج.
منظور از مراقبت و پرورش، مجموعه فعالیتهای حرفه ای در زمینه صیانت از حقوق و کرامت و منافع نوباوگان و کودکان و فراهم نمودن سلامت جسمی، اجتماعی، روانی و شرایط رشد و بالندگی معنوی و فرهنگی، اجتماعی، علمی و خودکفایی آنان است.
موسسه به هیچ نهاد دولتی وابسته نیست و مخارج آن از طریق کمک های مردمی به یکی از چند شکل زیر تامین می شود:
الف - عضویت در موسسه و پرداخت حق عضویت ماهانه
ب - پرداخت کمک های نقدی و غیر نقدی با حفظ عزت نفس در کودکان
ج – اختصاص ساعاتی از اوقات افراد خیر جهت همکاری با موسسه
د – تشکیل بازارهای سالانه
و – شرکت افراد خیر در امور فرهنگی کودکان ( تفریحات، آموزش، ایاب و ذهاب، مهد کودک و ... )

آدرس : بلوار اشرفی اصفهانی – خیابان 22 بهمن – روبروی ضلع شرقی امامزاده- پلاک 55 .
تلفن: 4401450

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴

کلوپ با مرام ها

نقل مرام و مرام بازی و مرشد و زیر گذر شد ، گفتیم چند خطی را در باب معرفت قلم فرسایی کنیم تا نگویند فلانی نمی فهمید … خوب ظاهرا همان چند خط هم مورد عنایت رفقای با مرام قرار گرفت . هرچه حساب و کتاب کردیم دیدیم که به قاعده ی سه کرور کشته مرده ی مرام و معرفت دور و بر خودمان داریم و خود کفایی که چه عرض کنم حتی میتوانیم معرفت را به اقصا نقاط اینترنت ( حتی به لپ تاپ بیل گیتس ) صادر کنیم . خوب حیف بود این همه مرام و مرام پرست در چند وبلاگ کنار هم باشند و سالی یکبار هم از هم سراغی نگیرند و اساسا نپرسند که خرتان به چند . پس بخاطر جلوگیری از معضل فرار مرام ها هم که شده گفتیم یک دکان و دستگاهی ،مغازه ای ، پاتوقی ، کلوپی … انگار همین کلوپ از همه بهتر است . گفتیم یک کلوپی راه بیاندازیم تا سوته دان ( با مرام ها ) گرد هم جمع شوند و مشت محکمی به دهان بی مرام ها بخصوص بچه پرروهای وبلاگ اون طرفی بزنن !! اصلاً گور بابای بچه پرروهای وبلاگ اون طرفی هم کرده ، می خواهیم دور هم جمع شویم تا یادمان نرود که در هر کجای عالم و در هر درجه و مقامی که باشیم ، همواره در گود باستانی مرام و معرفت هستیم . پس مرشد بزن زنگوله رو !
و اما گفتم مرشد ! از آنجا که تمام گودها در طول تاریخ مرشدی داشته اند ، ما هم که قرار است در گود باستانی مرام و معرفت باشیم احتیاج مبرمی به مرشد داریم . و باز از آنجا که حاجی تون ( یعنی من ) ته مرام هستم ، و باز هم از آنجا که در دار دنیا اگر شش تا رفیق با مرام داشته باشیم یکی شان همین آقا بنیامین است ، گفتیم که لقب خان خانان ، ایلخان مغول ، خان باشتین ، صاحب بند و بازوبند ، صاحب زنگ و زنگوله ، اول هیکل ، مرشد کلوپ با مرام ها را به آقا بنیامین بدهیم .
و تنها ماند اسم کلوپ که به نظرم همان (( کلوپ با مرام ها – طیّب سابق- )) کفایت می کند .
اعضای این مرقومه دانی و مرقومه دانی های مجاور می توانند عضو این کلوپ شوند و حال هرچی بی مرام و بی معرفت است را بگیرند . برای عضویت در این کلوپ می توانید در زیر همین مطلب کامنت بگذارید و البته عضویت در مرحله ی اول به دلیل حضور حداکثری ! بر و بچ در این کلوپ بدونه آزمون ورودی خواهد بود . اما بنا اریم که آزمون مرام سنجی را هم به همین زودی ها راه بیاندازیم . در ضمن این کلوپ قوانینی هم خواهد داشت که به علت دموکرات بودن مرشد به رای بچه های کلوپ گذاشته خواهد شد .
برقرار باشید
هری پاتر

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

...

هوالمحبوب

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیـم شبی دفــع صد بـلا بـکنـد
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکـند
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تـو نـبـیـنـد که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحـم گر نـکنـد مدعی خـدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
بـوقـت فاتــحه صبــح یک دعا بـکنـد
بسوخت حافظ و بویی بزلف یار نبرد
مـگــر دلالــت این دولتـش صبا بکند