باد صبا

سه‌شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۵

ناگفته ها (7)

دیشب اما عده ای از سپاه حق جدا شدند ، عده ای از آنان به سوی سپاه ظلم شتافتند و عده ای به بیابان ها گرختند .
کسی که برای حق شمشیرنزند ؛ چه در غلاف کند و چه علیه حق شمشیر زند ، هر دو یکی است ، و خدا آگاه تر است .
خون خدا می جوشد و از رگی به رگ دیگر می ریزد . این خون ، ادامه اراده خداست در زمین . خدا خود طالب آن است . هر قطره از آن که به زمین می ریزد برای برافروختن آتش خشمش کافی است .


و اینک این منم که با خدا عشق می ورزم . اینجا کمال انسان است : بنگر

ناگفته ها (6)





«ناشئة الیل » می دانی یعنی چه ؟
در این ظلمتکدۀ نفس ، زشتی ها و زیبایی ها در هم آمیخته اند ، آنمهمه که تو بی آنکه بتوانی آنها را از هم جدا کنی ، با کوله ای از همین ها به راه افتاده ای.
گاه که نیاز به اندوخته داری ، دست در کوله می بری و هرچه باشد در آن مضیقه بیرون می کشی. اینجاست که اگر خوبی هایت بیشتر باشند ، در آن لحظات نیاز ، خوبی هایت به کمکت می آیند ، و اگر نه ، برعکس .
چراغی می خواهی تا پیش از لحظۀ امتحان ، داشته های نفس خود بشناسی و خوب از هم جدایشان کنی.


سراغ نور را از کجا می گیری جز از ما اهل البیت ؟ که در وصف ماست آنچه در کتابش فرمود :«نورٌ علی نور ، یَهدِی اللهُ لِنورِهِ من یَشاء».
عالم ، غرق در نور ماست و اگر چشم بسته باشی و سر در تاریکی وجود خویش کنی ، طلوع کدام خورشید را خواهی دید ؟
تنها آنکه جرعه ای از نور در درونش بتابد ، فرق میان تاریکی و روشنایی را در می یابد و گرنه در تاریک خانۀ دل ، فرق میان آنچه نیست - نور- و نبودنش را چگونه در می یابند ؟
ظلمت سلب نور است . چه کردی با نور الهی درونت ؟ چه کردی ؟


نور از خداست و در اطاعت اوامر و نواهی خدا ، و در ضروریات اوامر و نواهی او .
نور در نماز یومیه است ، در وضوست ، در ذکر است ، در تلاوت کتاب خداست ....
و برای ما ، نور در اتصال به ذات اقدس است ، که او خود ِ نور است - و نه منبع نور - و ناشئۀ لیل همان فرصت وصل است برای ما . می دانم ، بوسیدن گلوی اصغر و لبهای اکبر ، اتصال به نور می خواهد .
این میان ، شب دیگری از دشمنان دین خدا فرصت گرفتم تا شاید کسانی از خیمۀ باطل بگریزند و کسانی فرصت گریختن از مهلکۀ عشق را پیدا کنند :
« که خدا اگر می خواست همه را اهل هدایت می کرد ، اما خدا هدایت می کند هرکس را که خود بخواهد و گمراه می کند هرکس را که خود بخواهد»
شبی دیگر فرصت گرفتم تا حجت تاریخ تمام شود ، تا بدانند فردا هرکس هرچه می کند ، با اراده و داشته های خود می کند . نه جبری در کار بوده و نه حتی امری ....

شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۵

ناگفته ها (5)


"عباسم "،
عمود خیمۀ حق ،
و چه منزلتی بالاتر از این ، که او چشم بیدار است
و بوی فتنه را خوب می شناسد
او مرد حقیقی راه اهل البیت است ، و چه کسی از او دیندارتر می شود؟ !
که دین اگر از زکاوت جدا شود به حماقت مبدل می شود. مرد خدا چشم ِ باز دارد ، و اراده آهنین ، و قدمی استوار که در راه گام نهد ؛
و عباس ما همۀ اینها را داشت ....

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵

ناگفته ها (4)

ماییم خاندان رسول خدا،
که حکمت از سینه های ما تراوش کرد ،
ما معدن رسالتیم و مخزن وحی
- و آن کدام چشمه جوشان است که از سرچشمه زلال رحمت خدا سرازیر نشده باشد ؟ -
من می دانم که چه کسی از یارانم تا لحظه آخر با من خواهد ماند و چه کسی خواهد گریخت . اما کربلا پدید آمد تا تاریخ بداند فاصله میان حق و باطل را. چه فرق میبینی میان این دو ؟ این ماندنی است و او رفتنی . او، هم امروز هم دل با ما راست ندارد . به امید امارت کوفه می آید . بلا غربال مرد و نامرد است ، و شهادت آن میدانی است که جز مردان حقیقی را پای آمدن و رفتن نیست . لنگ لنگان به میدان جهاد خزیدن ، عاقبتش آن می شود که عده ای در ظهر عاشورا دیدند . کسی که برای حق شمشیرنزند ؛ چه در غلاف کند و چه علیه حق شمشیر زند ، هر دو یکی است .
کربلا فتنه نبود که حق و باطل را در هم بیامیزد 1. آزمونی بود که مردم عراق و روم و خراسان همه بدان مبتلا شدند. عده ای نشنیده انگاشتند و عده ای خود را به غفلت زدند . عده ای کار را به آنجا رساندند که حجت را از خود سلب کردند و برخی هم کردند آنچه کردند - شمشیر کشیدند تا از دنیا طلبی و دنیا خواهی خود دفاع کنند - . پدرم را نیز با همین انگار شمشیر زدند . دینی می خواستند که دنیایشان را واگذارد و تنها متعهد آخرتشان شود . آنها دینشان در مکه و مدینه نازل نشده بود . در شام نزول می کرد ، در کاخهای سبز . و اینگونه که بنگری، خاندان رسول خدا خارجی و محارب می شود ؛ زیرا که دین اینان را نه می شناختند و نه راه توجیهش را جستجو می کردند .
خدا می دانست که رسالتش را کجا قرار دهد2
---------------------------------------------
1- امام علی(ع): در فتنه ها چونان شتر دوساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد ، و نه پستانی تا او را بدوشند
2-والله یعلمُ حیثُ یَجعل رِسالته

پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵

ناگفته ها (3)


نشنیدی که « وَ ما رَأیتُ إلّا الجَمیل »؟پنداشتی که این کلام استعاره است ؟ کدام استعاره ؟!که کلام آن هنگام که توانایی بیان حقیقت را داشته باشد دیگر استعاره به کارش نمی آید . این قوم که می بینی با خود می برم ، همه در عرش خدا جای دارند .
زمین و آسمان در آن مسیر که دارند در حرکتند . کدامشان از حرکت باز می ایستد اگر تو چشمهایت را ببندی ؟ دیده بگشا ! بنگر ! این نبض تکامل است . این نبض ولی خداست که تا او نباشد آسمان، آسمان و زمین ، زمین نخواهد بود . این ولی خداست ...
آیا میپنداری خداوند انسان را آفرید و اسباب هدایتش را فراهم نساخت ؟ به سراغ کدام موبد و مراد می روی ؟ بنشین و در خویش نظاره کن . نور در ذات الهی توست . نور هدایت را از درون خویش خواهی یافت . به خود بازگرد پیش از آنکه آن همه از آن جدا شوی که دیگر نیابی اش.
سبحان الذی اسرا بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۵

ناگفته ها (2)


این که می بینی خاندانم در میان این نامرد مردمان اسیرند ، مپندار به ظلمی است که من بر آنان روا داشته ام ، که آنان خود به تنهایی پیمبری از سوی خدایند و همه آنچه در باب زجر در هدایت مردم برایت گفتم بر گرده ایشان نیز هست . حتی آن کودکان خرد که می بینی به اسیری می روند ؛ آنان نیز پیامبران قومند

و ندیدی بنی اسرائیل چه کرد با پیامبران خود ؟ !

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

ناگفته ها (1)


گویند کربلا ، بلایی بود ناگوار که از آسمان فرو ریخت و ناگاه دامان امت پیامبر آخرالزمان را فرا گرفت و آنان را دچار حادثه ای اینچنین کرد . شاید چنین باشد ؛ به راستی هر واقعه ای را می توان بلا دانست ، از آن جهت که مردمان را به دایره امتحان می کشاند و یعنی ابتلا . اما چنان که برخی می پندارند آیا می توان واقعه کربلا را بلایی آسمانی دانست که می آمد چنانچه آمد و راه گریزی نداشت ؟ حسین (ع) خود چنین نمی گوید. آنجا که می فرماید اگر «قطا» را رها می کردند او خود در لانه خویش می ماند و بیرون نمی آمد ، و آنجا که اهل کوفه را لحظه به لحظه دعوت به خیر و هدایت می کرد ، و آنجا که از دست مردمان گلایه می کرد که حق را شناختند و بدان عمل نکردند ....
آری ! به راستی حق را شناختند و بدان عمل نکردند . عده ای می پنداشتند که شناخت حق آخرین گام رسیدن به آن است ، اما تاریخ بارها نشان داده که اینچنین نبوده است .
بگذریم و به کلام خود باز گردیم . همان که گفتیم برخی می گویند کربلا قضای حتمی الهی بوده است . گفتیم که این گفتار با قول و فعل ابی عبدالله متناقض است و از آن نمونه ها آوردیم . حتی اگر آنرا نیز ندیده انگاریم باز هم جمع این اندیشه با آن خواست حتمی و بلا شک الهی ممکن نیست - اختیار را می گویم - که می دانیم در قضای الهی موثر است و شاید بهتر آن باشد که بگوییم از اسباب تحقق قضای الهی است .
به واسطه اختیار ماست که قدر حضرت حق به قضا مبدل می شود و هم اوست که زمینه را برای این تحقق به درستی کنار هم می چیند و مگر در قرآن نیاورد که « خدا چیزی را در مورد قومی تغییر نمی دهد مگر آنکه آن قوم به واسطه خود تغییر دهند »1...
و بگذریم از بحث در باب اختیار که بیشتر ما اختیار را در لحظه می شناسیم و حال آنکه اختیار در دامان زمان معنا پیدا می کند . کوفیان اراده کردند که به چنین قومی مبدل شدند ، حراف ، ترسو ، دنیا بین و بیش از همه گریزان از اولیاء خدا . و هرچه از عوامل محیطی و محاطی - اعم از شرایط زمانی و مکانی - نام ببرید ، باز خواهم گفت که آنها نیز چیزی جز مقدمات طلب و اراده نیستند و مگر موسی نبود که در خانه ظلم فرعون رشد کرد و آخر پایه های ظلم فرعونیان را در هم کوبید ؟
و امروز :
همانا کربلا واقعه ای بود که نه از سر درماندگی و ناچاری ، بل همه از سر اختیار بشر پدید آمد و اگر حسین (ع) می خواست می توانست به آسانی اهل و خانه خود را از آفت کوفه و کوفی صفتان دور نگهدارد . اما دین پیامبر آخر الزمان در گرداب فساد افتاده بود . آری او به خوبی می دانست همه ما ناگزیریم در برابر این امانت ، تصمیم گیرنده باشیم . یا با جان و مال و خاندان خود محافظتش می کنیم و یا او را رها می کنیم تا چون شتر صالح ذبح شود . « و خدا خود بهتر می دانست رسالت را کجا قرار دهد »2 .
آری حسین از آنرو چراغ هدایت و کشتی نجات است که آنجا که ماندگاری را در قیام دید ، قعود در مدینه را بر حفاظت دین خدا رجحان نداد . و برای بیداری قوم - که ریشه اسلام در خاک آنها جان گرفته بود و اسلام ، چنان منتشر می شد که آنان شناخته بودندش - روانه کوفه شد . وگرنه او خود بهتر از نصیحت کنندگان مردم ایران و حبشه را می شناخت و می دانست که شیعیان در کوفه قلیل اند و رای کوفیان سست است ....

----------------------------------

1-إن الله ما یُغیرُ بقومٍ حتی یُغیروا ما بانفسهم
2-والله یعلمُ حیثُ یَجعَلُ رِسالَته

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵

یاد ایام

هوالمحبوب
دوستان سلام.
نميدونم چند نفرتون هنوز وبلاگ رو ميخونيد! مي گم نميدونم چون از هيچ كدومتون سوال نمي كنم. چون معتقدم اگر هنوز براتون اينجا معنايي داشته باشه ميخونيدش، اگرم نداشته باشه كه من نميتونم كاري بكنم.
زندگيهامون يجوري شده كه كافيه يخورده غافل بشيم تا خيلي راحت از حال هم بيخبر بمونيم! تازه وقتي هم كه مي خوايم يه قراري بذاريم و چند نفري دور هم جمع بشيم پيدا كردن يه ساعت و روزي كه به همه بخوره و همه بتونن بيان وحشتناكه! البته نمي دونم چرا بحث به اينجا كشيد! نمي خواستم اينا رو بگم. فقط مي خواستم بگم غفلت بد درديه!
................................
آقاي پاتر
از طرف همه بچه هاي وبلاگ آرزو مي كنم پدرتون بهتر شده باشند و هرچه زودتر سلامتي و آرامش به خانواده شما بازگردد.
آمين.
................................
به روز شدن این وبلاگ هم تاخیر داشت که به بزرگواری خودتان ببخشید. کمی درگیر بودم و کمی کسالت داشتم.

سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵

بدترین خاطره کودکی

صدام را هم اعدام كردند.
نمي توانم بگويم خوشحال شدم.
نمي توانم بگويم برايم فرقي نداشت.
نمي توانم بگويم ناراحت شدم.
در واقع هيچ حسي نداشتم.
مسلماً ديدن كسي كه به سمت مرگ مي رود خوشايند نيست. حتي اگر آن كس صدام باشد. اين اتفاق خوشحالي نداشت. حتي دليلي براي پخش سرود "خجسته باد اين پيروزي" از تلوزيون هم نمي ديدم.
چون صدام را اگر به فجيع ترين وضع ممكن هم مي كشتند دردي را از ما دوا نمي كرد.
صبح در راه رسيدن به محل كارم به راديو گوش مي دهم. كسي زنگ زده بود كه: بياييد با بخشيدن صدام بزرگواري خودمان را نشان بدهيم.
از مرگش خوشحال نشدم اما حرف اين هموطن هم به نظرم بسيار مضحك آمد. چه چيز را ببخشيم؟ كودكاني كه هيچ وقت لبخند پدر را نديدند؟ زناني كه خاطره شان از آغاز زندگي با مراسم خاكسپاري نزديكي غريبي دارد؟
از خون پدرانم، برادرانم و پسرانم چگونه بگذرم؟
خاطره سالهاي كودكي ام را كه با وحشت گذشته اند در عمق كدام چاه دفن كنم؟
همه داراييم را مي دهم، اگر بتوانيد صداي آژير قرمز را از ذهنم بيرون بكشيد! و تازه من كي هستم؟ دختركي كه در پايتخت بود، نه در شهرهاي مرزي.
همه اينها را مي بخشم اگر بدانم چگونه بايد كسي را كه به خودش اجازه داد به گوشه اي از خاك ميهنم تعدي كند ببخشم.
نه. از مرگش خوشحال نيستم. او در اين دنيا به هيچ طريقي نمي توانست جنايتهايش را جبران كند. نه در اين دنيا.
هيچ دادگاهي به اندازه كافي عادل نبود براي قضاوت اين پرونده. من دادگاه عادلتري را چشم انتظارم.

دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

مباحثه

آیا من مریضم؟
این سوال خوبیست. آقای برادر معتقد است که همه آدمها به نوعی مریضند و باید برای بهتر شدن تلاش کنند. او معتقد است ما زندگی کردن را به خوبی فرا نگرفته ایم به همین دلیل در تعامل با افراد دور و بر خود به مشکل بر می خوریم. پس باید تکنیک های زندگی کردن را یاد بگیریم، خودمان را بشناسیم، سعی کنیم آدم بهتری بشویم و این پروسه را هر روز و هر روز تکرار کنیم.
من معتقدم که فقط عقلانیت در رفتار آدمها تعیین کننده نیست. همه ما یک پس زمینه خانوادگی داریم که در شکل گیری ما تاثیر داشته و از ما آدمی را ساخته که هستیم. به نظر من همه انسانها در بحرانی ترین لحظات تصمیم گیری همان کاری را می کنند که پدر یا مادرشان می کردند. یعنی پدر و مادر قطعاً جای پای مشخصی در شخصیت فرزندشان دارند.
آقای برادر می گوید من با این حرف نقش عقل را در افراد نادیده می گیرم و فقط تربیت و عادت را در تصمیم گیری های هر فردی دخیل می دانم.
به نظر من عادتهای ما، نه همه شخصیت ما ولی حداقل 50% شخصیت ما را تشکیل می دهند.
من معتقدم مریض نیستم. ممکن است بعضی مهارتهای زندگی را بلد نباشم اما خودم را مریض هم نمی دانم.
خانمِ دوست می گوید ما باید هردو عامل یعنی عقل و منطق و پیشینه خانوادگی هر کسی را در کنار هم بررسی کنیم تا بتوانیم یک انسان را معرفی کنیم. ایشان معتقدند همه ما باید در یک مرحله ای از زندگی خودمان را نقد کنیم تا بتوانیم از زندگی پدر و مادرمان و زندگی گذشته خودمان خوبیها را برداریم و بدیها را کنار بگذاریم.
من همه اینها را قبول دارم ولی هنوز هم معتقدم یک انسان بالغ در لحظات بحرانی قبل از این که فکر کند، کاری را می کند که بارها دیده پدرش یا مادرش انجام داده. مگر اینکه روحی بسیار بسیار قوی داشته باشد تا بتواند از قفس رفتارهای غلط والدینش برای همیشه بیرون بیاید. و البته همه اینها به این شرط است که به این حد تمییز برسد که رفتار درست و غلط را بشناسد و بتواند پدر و مادرش را – جدای از اینکه اولین الگوی او در زندگی اش بودند – نقد کند.

دیروز روز پر بحثی بود برای من و برادرم و دوستم. ما به این نتیجه رسیدیم که نه فقط باید شجاعت اعتراف به اشتباهات خودمان را داشته باشیم بلکه باید این شجاعت را هم داشته باشیم که اشتباهات خانواده مان را هم بشناسیم و از آنها عبور کنیم تا آدم بهتری بشویم. و این را نه فقط یک روز بلکه هر روز تکرار کنیم. آخر عادت بد دردیست!